آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

آرنیکا تمام نا تمام من

بی عنوان

بـدنـم روز بـه روز کـبـود تـر مـي شـود از بـس خـودم را مـي زنـم بـه نـفـهـمـي ... !   ﻫﻤــــﯿﺸـﻪ ﺩﻗــﯿﻘا ﻭﻗـــــﺘﯽ ﭘـُﺮ ﺍﺯ ﺣـــﺮﻓﯽ ﻭﻗﺘـــﯽ ﺑﻐــــﺾ ﻣﯿﮑـــُﻨﯽ ﻭﻗﺘـــﯽ ﺩاﻏﻮﻧــــﯽ ﻭﻗــــﺘﯽ ﺩﻟــِﺖ ﺷﮑــــﺴﺘـه ﺩﻗﯿﻘــــﺎ ﻫﻤﯿـــﻦ ﻭﻗـــــتا ﺍﻧﻘــــﺪﺭ حرﻑ ﺩاﺭﯼ ﮐـــﻪ ﻓﻘــﻂ   ﻣﯿﺘﻮﻧــﯽ ﺑﮕـی : "ﺑﯿﺨـــﯿﺎﻝ " natanaye ...
12 بهمن 1392

دی ماهی که گذشت

اول از همه بگم بعد از مدتها اومدم کلی تایپ کردم ولی اینترنتم قطع و وصل شد و پرید خلاصهاش رو می گم :امتحاناتم رو با حمایتهای مامانی زینب ویاری بابا پیام والبته همکاری شما خیلی خوب پاس کردم ودر تعطیلات بسر می بریم.خریدهای عیدت مثل لباس و کفش و... را برات انجام دادیم و هم چنان عاشق سیب زمیتی سزخ شده و زیتون هستی.دوست داری برات کتاب بخونم وهمبازیت باشمو دوست داری وقتی غذا می پزم روی میز بنشینی و نگاه کنی.توی این ماه به مولودی و عروسی رفتیم وشما دست می زدی و نانای می کردی جدیدا به سراغ لوازم آرایشم می زی و ماهرانه می خواهی که رژ بزنی  یا یه کیف یا ساک رو میندازی رو شونه ات و بامزه راه می ری و ادا در می آری.می خوام بدونی مامان عاشقانه دوست د...
2 بهمن 1392

بدون عنوان

دخترم مدتی است کمی سرم شلوغه وقت نمیشه برات بنویسم. این روزها تقریبا هر کلمه ای که می گیم تکرار میکنی.دوست داری برات کتاب داستان بخونم وصندل های من رو پات می کنی و راه می ری و با این که برای پاهای کوچکت سنگین است اما خیلی خوب راه می ری  به خاطر همین امروز رفتیم برات دو جفت خریدیم که از همونجا بغل کرده بودی تا خونه .بعدش رفتیم برای شما والبته خودم  از شیرین عسل کمی خرید کردیم. جدیدا  به کاکائو  و پسته خیلی علاقمند شدی و همین طور چوب شور.دیگه وقتی صبح ها می ذارمت پیش مامانی و می رم دانشگاه دنبالم گریه نمی کنی و با خنده می ری بغل مامانی .دوست داری با مداد یا خودکار مبلها و دیوارها رو نقاشی کنی و اینکه خودت پوشکت رو باز می کن...
17 آذر 1392

واکسن 18 ماهگی

واکسن ١٨ ماهگی ارنیکای عزیز رو با تاخیر روز شنبه زدیم.شنبه صبح بعداز اینکه به آرنیکا صبحانهاش رو دادم با هم رفتیم مرکز بهداشت .بابا پیام نتونست مرخصی بگبر برای اولین بار تنها رفتیم .واکسن جوجه نازم رو توی دستاش زدن  و بعدش رفتیم داروخانه و براش قطره استامینفون گرفتم البته شیاف تو خونه داشتم بعد رفتیم کمی خرید کردیم اومدیم خونه قطره رو دادم اصلا هم درد نداشتی و بازی می کردی .مرجان هم چون می دونست واکسن داری و من تنها هستم اومد پیشمون .اما  از ٣ ساعت بعد دردهات شروع شد  شروع به تب کردی و گریه می کردی -مرجان عزیز می دونم وب آرنیکا رو می خونی می خوام همینجا ازت تشکر کنم که کلی با آرنیکا بازی می کردی و سعی می کردی حواسش ر...
21 آبان 1392

18 ماهگی

دختر نازم تعداد کلمات بیشتری رو بیان میکنی اما هنوز در غذا خوردن کمی بد قلقی می کنی دو روز در هفته خونه مامانی می مونی و از صبح زود هم بیدار میشی و عادت داری زمانی که شیر می خوری می خوابی به خاطر همین وقتی از دانشگاه میام وبهت شیر می دم سریع خوابت می بره.جدیدا تو دهن عروسکت غذا می ریزی ولباسهای عروسکت هم در می آوری.زمان واکسن ١٨ ماهگی رسیده اما احتمالا با یک هفته تاخیر می برمت واکسن رو بزنی  وای از الان استرس واکسنت رو دارم کوچلوی مامان بدون که تمام دنیامی .پنجشنبه هفته پیش رفتبم تولد دختر دوستم واین هفته هم می برمت خونه دوستم که یه دورهمی دوستانه است وقتی الان رو با پارسال مقایسه میکنم خدارو شکر خیلی بیشتر اجتماعی شده ای از اینکه ...
7 آبان 1392

17 ماهگي

اول از همه بگم اين مدت يكسري مشغوليت هايي داشتم كه نتونستم به وب دخي سر بزنم .آرنيكاي عزيز قدش بلندتر شده و دندانهايش تقريبا همگي در آمده است .كلماتي مثل أفش به معني كفش- پيزه پيزه به معني ريزه پيزه - مامان وبابا - عب به معني آب - بَه بَه --پيشي-دَ دَ-قشنگه-دا به معني داغ -نه -باشه رو بيان مي كنه.كارهايي كه دوست داره انجام بده :هروقت دستمال مي بينه شروع مي كنه به گردگيري وقتي ظرف مي شورم دوست  داره روي كابينت بشين و نگاه كنه كارتون اسپاگتي رو دوست داره .عاشق خوردن ژله و بستني سيب زميني سرخ شده است . از اين هفته ميرم دانشگاه و آرنيكاي عزيز قرار دو روز در هفته رو خونه مامانم سر كنه .مي دونم براي هردومون سخته ولي جوجه مامان ...
19 مهر 1392

یک اتفاق بد یک تلنگر

راستش اصلا دلم نمی خواست توی خاطراتت ثبت کنم اما حالاکه حدود ١٥ روزی گذشته و کمی آرومتر شده ام می نوبسم فکر می کنم ٧ام شهریور بود که دست کوچلوی آرنیکا ی عزیزم رو سگ گاز گرفت البته چیز خاصی نشد ولی خدا می دونه چه حالی شده ام و دلم می خواست توی اون لحطه زمان متوقف بشه واقعا هنگ کرده بوده بودم .دخترم با بابایی امیر داشتن با سگ عمه اش بازی می کردن گویا آرنیکا  میزنه تو سر سگ و اون هم ...بله.سریع آرنیکا رو بردیم پاستور و واکسن زدیم و خدا رو شکر زخم سطحی روی دستت بود ولی با این حال دکتر هم بردمت و باز هم برای پیشگیری شربت سفالکسین بهت دادن.اونشب تا صبح غصه خوردم وگریه کردم و مسافرت فردا رو هم کنسل کرده ام و دو دوره دیگه واکسن ها رو هم طی...
20 شهريور 1392

16 ماهگي

سلام سلام دختر گلم اين روزها قدش بلند تر شده و كلي دندان درآورده فدات بشم كه انقدر صبوري فكر مي كنم حدود 12 عدد دندان داري .جديدآ خيلي خوب ياد گرفتي ناناي كني و البته سرت رو به معناي نماز روي زمين مي گذاري الهي مامان فدات بشه.و اما ما مدتي است كه با غذاهامون سالاد نبايد سرو كنيم چون كافي است ببيني نتنها غذا نمي خوري بلكه كلا سالاد مي خوري  و اگه خيار شور ببيني واي واي ديگه انقدر گريه مي كني  و به سرعت تيكه هاي خيار شور رو مي خوري باز هم مي خواهي و بسيار خيار شور خيار و گوجه  رو به ترتيب دوست داري.چند روز پيش بعد از مدتها رفتم آزمايشگاه سركار قبليم اما با دختر گلم كه براي اولين بار بود خلاصه شيريني خريديم و بابا اميري زحم...
5 شهريور 1392