درد
کاش مادرها شبی جای گفتن قصه های زیبا و امیدوار کننده دست فرزندشان را بگیرند و صورتش را ببوسند و به او بگویند عزیزِ مادر ، فردا که بزرگ شدی ، چیزی را حس میکنی به نام درد ... عزیزم نکند ضعیف شوی ، خورد شوی ، گریه کنی یا که بشکنی نکند بغض کنی ، نکند خدا را فراموش کنی ، نکند فکر کنی تنها شدی جانِ مادر ، من به تو یک عمر عشق را آموختم اما امشب حسی را به تو می گویم به نام درد عشقِ مادر ، نکند روزی که دردت گرفت ، از آدمها بیزار شوی نکند از خدا بیزار شوی ، نکند کفر بگویی ، تیشه به ریشه بزنی نکند تو هم شبیه آدم ها شوی ، نکند سنگ شوی ، سنگ بزنی آدم ها ، آدم اند دیگر ، بیشترشان درد را هدیه ات میکنند نفسِ مادر ، عشق را آموختی ، امشب درد را هم بیاموز ... نکند گریه کنی ... بشکنی ... کفر بگویی ... خدارا فراموش کنی ... نکند تو هم شبیه آدم ها سنگی شوی ... سنگ بزنی.