آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

آرنیکا تمام نا تمام من

حالا که تو در کنارم نیستی مینویسم4

1398/6/26 16:45
نویسنده : مامان مریم
287 بازدید
اشتراک گذاری

اون خانم حتی بعدها به من زنگ میزد و ناسزا میگفت . برعکس شده بود اون اومده بود تو زندگی من بهم توهین هم میکرد. یه شوهری داشت که من آخرش نفهمیدم شوهرش هست یا نه میگفتن صیغه هستیم خلاصه اون آقای به اصطلاح شوهر بسیار اون خانم دوست داشت الان فکر کنم همه میگین خدا شانس بده. شوهرش زنگ زد میخوام باهاتون صحبت کنم و ادرس یه کافه نزدیک یوسف اباد داد پیش خودم گفتم بهتره تنها نرم اونجا. تماس گرفتم با پدر همسرم و شرح ماجرا دادم . پدرش به نظر فرد منطقی تری میومد و گفت من باورم نمیشه که شما مشکل داشته باشین خلاصه بعد از تایم کاری رفتم اون به اصطلاح شوهر ببینم که هرچقدر منتظر پدر همسر شدم نیومد و زنگ زدم که من بیرون کافه منتظرم، خیلی راحت گفت حس میکنم اونطرفها ترافیک باشه به نظرم خودت برو.

رفتم و یواشکی گوشیم گذاشتم تو حالت ضبط صدا و صدای اون آقا رو ضبط کردم. پیش من چندباری گوشیش زنگ خورد و خانمش تهدید میکرد که یه وقت همکاری نکنه با من و اون آقا هم شرح داد که چقدر عاشق این زن هست و شرکت و خونه هاش به نامش زده.

همسر منم پیغام داده بود به دوستم که آدم نباید زندگیش زود خراب کنه من یه دکتر مشاور وقت  گرفتم فردا بریم. وقتی به شوهر اون خانم گفتم سریع اسم دکتر مشاور و آدرسش و داد و گفت این دکتر مشاوری هست که من و خانمم دو سالی هست پیشش میریم.

به خودم گفتم پس عمرا پیش این مشاور برم.

فردا عصر سرکار از مطب دکتر تماس گرفتن و یه خانم مسن بود و ...اون خانم یعنی همون خانم دکتر اصرار داشت که همین امشب برم اونجا. بهش گفتم چه موضوعی هست که برای این مرتجعه کننده اتون امقدر وقت میزارید و اصرار که من برم و گفتم نمیرم.اما بعد برادرم زنگ زد که به اونم زنگ زدن و حالا یه دکتر مگه چی هست تو برو و حرفاشون گوش بده. خانم دکتر یه خانم چادری و خوش برخورد بود که کلی صحبت کرد و گفت فکر کن یه دام بوده و تو زود متوجه شدی و خلاصه به ظاهر و ..قائله رو ختم کرد . فقط از دکتر پرسیدم که همسر من شخصیت ساده و ساکتی هست و رابطه قوی هم نداره گفت اینجور مردها برای ثابت کردن خودشون سراغ زنهای دیگه میرن و گفت همسرت نیاز به مشاوره های بیشتری داره و ...

همون شب به وساطت خانواده من، قضیه من و همسرم به ظاهر ختم به خیر شد.

3 روز بعد شوهر اون خانم زنگ زد که اون خانم خودش از پنجره پرت کرده پایین و شکایت کرده که همسرش زده  و گفت چون خونه رو به نام زنش زده اون خونه راه نمیده و خیلی راحت زنگ میزنه 110.

گفت تو تلگرام براتون یه چیزی فرستادم. باورم نمیشد چتهای همسرم با اون خانم بود و چقدر از اینکه  تو دو روز بهش پی ام نداده بود ناراحته و نوشته بود نفسم از زمانی که تو رفتی زندگیم بد شده و ...هنوزم اون چتها رو دارم، تا قبل دیدن چتها با وجود مشاورانی که رفتیم یکمقدار آروم شده بودم اما اون چتها انگار حقیقت ماجرا برام مشخص کرد. همسرم پیشنهاد داد هر تصمیمی برای زندگی به بعد از رفتن به خونه جدید باشه و سعی کنیم همدیگرو تحمل کنیم و به خاطر فرزندمون چیزی نگیم و منم چون هدفم ساختن زندگیم بود پیگیر نشدم و ادامه دادیم به زندگی و روزمرگی ها و منم سعی کردم یه جورایی با کار زیاد نیازهای شخصیم رفع کنم و تنها هدفم خوشبختی و آرامش فرزندم تو زندگی باشه و هرگز حسرت چیزی نخوره. ما یه زندگی ظاهری فوقالعاده ای درست کردیم که بدون هیچ درگیری و دعوا و تنشی و همه فکر میکردنن ما خوشبخت ترین زوجیم و البته واقعا هم کاری به کار همدیگه نداشتیم، تا سه ماه پیش که همسرم اومد گفت تو جوانی منم جوانم و میخوام عشق تو زندگیم تجربه کنم 😐 من درگیر شک بزرگی کرد چون من تو این سه سال بارها مستقیم و غیر مستقیم میگفتم و یه جوری نشون میداد که مشکلی نداره و به این زندگی راضی هست. منم تو دلم میگفتم که فرزندمم که حالش خوبه پس من پا روی احساس و خواسته هام میزارم. حالا اون همین زندگی ظاهری، تو صورت من میکوبونه و میگه نمیخواد ادامه بده در حالی که من به همینم راضی بودم.

ادامه اش تعریف خواهم کرد...

 

پسندها (3)

نظرات (2)

✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
26 شهریور 98 19:43
خیلی غم انگیز😔
مامانمامان
28 شهریور 98 10:04
سلام دوست عزیز نینی وبلاگی. خوشحالم با وبلاگتون آشنا شدم و بااجازتون بعنوان دنبال کننده اضافش کردم.خوشحال میشیم شماهم به ما سر بزنید و دنبالمون کنید