آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 18 روز سن داره

آرنیکا تمام نا تمام من

از این روزهایمان

1392/4/19 16:56
نویسنده : مامان مریم
176 بازدید
اشتراک گذاری

از این روزهایمان باید بگویم که سر من خیلی شلوغ بود یه روز همین جوری رزومه کاری  رو برای مرکزیی که نیاز به کار داشت فرستادم فرداش تماس گرفتن برای مصاحبه رفتم و متوجه شدم سه شیفت کاری داری .جناب همسری مخالف بود و حقیقتا خودم هم دلسرد شدم چون من به خاطر آرنیکا کار خودم که خیلی هم خوب بود رو نرفته بودم ودلنگرانی های مادرانه و.. اما از طرفی هم  دلم برای توی اجتماع بودن.استقلال مالی و حس مفید بودن و ... تنگ شده بود خلاصه وقتی زنگ زدن گفتن شما از بین ٢٤ نفر انتخاب شدید از شنبه بیایید سرکار کمی وسوسه شده ام و اقای همسری رو راضی کردم اگه آرنیکا اذیت شد نمیرم  وازشون اجازه می گیرم که برای شب کاری آرنیکا بیاد و بهش شیر بده ام اما اون ها اجازه ندادن و منهم همین جور که مسئول اونجا داشت از شرایط کاری می گفت به همسر اس داده ام  خبر داه ام و اون هم خوشحال چه بهتر نمی خوادبری و من هم با شرمندگی اولین روز کاری گفتم نمی تونم بیام و کلی هم دلم برای آرنیکا تنگ شده بود و فکر می کردم الان کلی گریه کرده و ترسیده و .. اما  در کمال تعجب اصلا گریه نکرده بوده و مامانم می گفت وقتی از خواب بلند شده کلی خندیده بعد هم با مامانم بازی کرده بوده و اما ماجرا به اینجا ختم نشد بعداز همون روز برادرم زنگ زد یکی از همکاراش برای شرکتش نیرو می خواد دوست داری دوباره فعالیت داشته باشی وقتی به همسری گفتم گفت این بد نیست حالا بریم ببینم اگه پاره وقت نیرو می خوان برو. رفتیم اونجا و همکار برادرم مصاحبه کرد و گفت و برات یه کار بهتر از شرکت خودم دارم و یکی از شرکتهای خیلی معروف رو نام برد که اونجا نیرو می خواد و جلوی خودم تلفن زد و گفت با این تجربه کار سایقه شما این موقعیت بهتری برات هست و خلاصه خودش قرا مصاحبه گذاشت و.. و فردا ش دوباره رفتم مصاحبه البته باید بگم تا به اونجا برسیم جدا به خدا رسیدم از بس که دور بود شرکت توی یه برج بود و...و از لحاظ کاری مشکل نبود و چون سابقه کار داشتم ولی باید از ساعت ٨ صبح تا حداقل ٨ شب اونجا کار میکردم و با توجه به مسیر خونه تا اونجا هیچ زمانی برام نمی موند و اومدم خونه دیدم به گوشیم زنگ خورده و پرسیدن می تونم بیام که گفتم نه چون بچه ام کوچیک و نمی تونم .می دونید چی شد ٢ تا پیشنهاد کاری دیگه بهم دادن.   من که اصلا دنبال کار نیستم با توجه به اینکه من و آرنیکا جمعا توی این ١٣ ماه  چند ساعت از هم دور نبودیم و برای خودم هم خیلی سخته و همسر هم که حساس به آرنیکا که فقط خودم باید بزرگش کنم و...  تعجب از اینکه من دنبال کارنبودم اما حالا که شرایطش رو ندارم انقدر پیشنهاد کار برام میشه حالا اون موقعهایی که سرکار می رفتم هر روز یه جا رزومه می فرستادم هیچ خبری نمی شد  .بهر حال با توجه به شرایط اقتصادی دوست دارم برم سرکار ولی فکر میکنم باید تا زمانی که آرنیکا شیر می خوره صبر کنم .راستی امروز روزه گرفته ام  ارنیکا   امروز خیلی شیر خورد وبه خاطر دندون در آوردنش کمی نا اروم بود امیدوارم بتونم امسال همه روزام رو بگیرم.دقیقا ٢ سال پیش توی ماه مبارک رمضان فهمیدم باردارم و بازهم خدارو شکر به خاطر وجود آرنیکای عزیز .  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان محراب و مليكا
2 مرداد 92 12:07
خاله قربونش بشه دوست عزیز مليكا در جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کرده خوشحال می شم به وب دخترم بیاین ( آرشيو مطالب ) و لطف و مهربونی خودتونو از ما دریغ نکنید. كد 576 رو به 20008080200 پيامك كنيد . اگه قبلا از شماره خودتون راي دادين لطف كنيد از يه شماره ديگه برا دخترم بفرستيد . يه دنيا ممنون http://mehrabmanezendege.niniweblog.com/